شاید سرآغاز خیلی از حرکتها، جمعها و یا گروههایی که به کار خیریه و حرکتهای عام المنفعه مشغول هستن، یه داستان بوده باشه، اما حکایت ما یک داستان نبود، بلکه یه غصه بود، غصهای که در دلش هزارها قصه برای تعریف بود، و اگر از من بپرسید زیباترین داستانها را؟ جوابم یک کلام است و آن هم چشمهایش… چشمهای آن کودک مظلومی که در انتهاییترین خانه در آخرین کوچههای خیابان ایران با انتظار فردایی روشن به من خیره شده بود و نمیدانست لبخند بزند و یا گریه کند.
جهادگران گروه جهادی محمد رسول الله (ص) در سال ۸۵ به چشم به هم زدنی از بیش از ۱۸ استان کشور از شمالی ترین نقطه آذربایجان تا جنوبی ترین محله خوزستان و از شرقی ترین روستاهای خراسان جنوبی تا غربی ترین محله کرمانشاه دور هم جمع شدند و هم قسم شدند که تا فقر و محرومیت را از جای جای ایرانمان ریشه کن نکردهاند از پای ننشینند.
ما به آرزوی دیدن لبخند رضایت پدر پیرمان تا زمانی که جان و مال و آبرو داریم از خدمت خسته نخواهیم شد.